21 تیر ماه 1398
سرپرست: علی گل پرور
کمک: وحید بازیاری، محمد خدایی، پریسا رازکردانی
قله برج همنشین و همسایه قله خلنو، مسیری دارد که پیمایش یکروزه آن سخت و زمانبر بوده و برای رسیدن به قله باید جسم و روح آمادهای داشته باشی. از اعداد و ارقام میگویم تا مطلب گویاتر شود.
پیمایش از ارتفاع 2500 متری با مبدأ روستای لالون شروع شده و حدود 1900 متر باید ارتفاع گرفت تا به قله 4325 متری برج رسید. این اعداد با توجه به تمرینی بودن برنامه و تفاوت توان همنوردان نوید برنامهای طولانی را میداد.
ساعت 3:30 بامداد جمعه در محل قرار جمع شده و بعد از سوار شدن به مینی باس از تهران عازم فشم شدیم. چرت کوتاهی در طول مسیر داشتیم تا بیخوابیها کمی جبران شود.
از قبل لقمه برای صبحانه تهیه شده بود که بیست دقیقه قبل از رسیدن مشغول خوردن آنها شده، کفشها را پوشیده و کولهها را آماده کردیم.
هنگام پیاده شدن از ماشین، خلاف انتظارمان از تیر و گرمای تموز، بادی خنک با نوازش تنمان خبر از این میداد که فعلا خبری از آفتاب نیست. چند قدمی از محل پارک وسایل نقلیه فاصله گرفتیم و در محل مناسب با حرکات نرمشی و کششی بدنها را گرم کردیم.
در ساعت 5:12 دقیقه راه آغاز شد و از کنار رودخانه طی مسیر نمودیم. تا آنکه پس از پشتسر گذاشتن باغهای روستا به درهای باریک و تنگ با دیوارههای سنگی رسیدیم. اینجا دقیقا جاییست که دره و رودخانه دست به یکی کردهاند تا از آب سرد رد شویم. دوبار باید از آب میگذشتیم که بار اول آب تا نزدیکی زانو بود، صندلها را پوشیدیم و دل به دریا زدیم.
برای رسیدن به چشمه تلخ آب، اولین عارضه شاخص مسیر پس از رودخانه، حدود سه ساعت زمان نیاز است.به محل تلخ آب رسیدیم ولی چون چشمه جوشان بالا خشک شده بود و آب از محلی دیگر در پایین صخره بیرون میآمد، بی توقف از کنار آن رد شدیم.
در طول مسیر استراحت و ریزه خواری داشتیم و با استمرار آن، خوردن صبحانه را تا رسیدن به آبشار لالون به تعویق انداختیم. بالادست آبشار چشمههایی با آب نوشیدنی و زمین نسبتاً مناسب برای چادر زدن وجود دارد. تعداد زیادی چادر برپا بود که نشان میداد همنوردان زیادی شب گذشته را در این محل سپری کرده اند. ما هم برای توقف طولانی و صرف صبحانه دوم این محل را برگزیدیم.
همزمان با خوردن صبحانه، مذاکرات و مشورتهایی در ارتباط با یکی از همنوردان داشتیم؛ به این خاطر که هفته پیش درگیر بیماری شده بودن و هنوز عوارض ناشی از آن وجود داشت. با توجه به ضعف ایشان، قرار شد با یار همراه در همان منطقه از مناظر لذت ببرند و تا رسیدن بچهها منتظر بمانند. برای ارتباط با گروه بیسیم در اختیارشان گذاشته شد.
بعد از استراحت، باقی اعضاء گروه آماده حرکت شدند. دامنه ورزآب در دوردست پیدا بود اما شیب زیاد و پاکوبهای نامنظم، خبر از یک صعود پرچالش را میداد.
با قدمهای کوتاه، نفس گیری عمیق و توقفهای به جا، فاصلهمان را از گردنه کمتر و کمتر میکردیم.
در یک سوم آخر مسیر آبشار تا گردنه، دو نفر از همنوردان توانشان تحلیل رفته بود. یکی از کمک سرپرستها با آنها ماند تا با استراحتهای طولانیتر به گردنه برسند. ارتفاع گردنه 3950 متر است.
با اختلاف بیست دقیقه، آن دو نفر هم به همراه سرپرست به گروه رسیدند. شرایط برایشان توضیح داده شد که با توجه به تمایل خودشان، از ادامه صعود انصراف دادند. برای حفظ ارتباط، بیسیمی در اختیار آنها نیز قرار گرفت.
یکی از خطالراسهای شاخص که از گردنه پیداست، از سمت چپ قله برج، تیغه ژاندارک، خلنو کوچک و خلنو بزرگ است. رو به شمال و آن سوی گردنه، کاسه خلنو قرار دارد و برفچالی از زمستان بر دامنه شمالی آن به یادگار مانده که به منظره جذابی برای عکاسی تبدیل شده است.
حرکت از روی یال منتهی به برج در ساعت 12:37 آغاز شد. بادی که قبل از رسیدن به گردنه خودی نشان داده بود، شدت گرفته و گام برداشتن را با مشکل روبرو میکرد. به گونهای که نیاز به دقت و تلاش برای حفظ تعادل داشتیم و اگر تعادل برهم میخورد، تکیه گاهی برای نگه داشتن و کمک به حفظ تعادل وجود نداشت؛ خصوصاً در قسمتی از یال که عرض کم میشد و یک طرف شیب به سمت کاسه و در طرف دیگر رو به دره عمیق بود.
اندک مسیر باقیمانده هم پیموده شد و در ساعت 14:10 دقیقه تمامی جمع صعود کننده بر روی قله بودند.
طبق معمول همه مشغول تبریک گفتن و گرفتن عکسهای یادگاری و لذت بردن از حال و هوای روی قله شدند.
بیست دقیقه بعد پا در مسیر بازگشت گذاشتند و من نیز در گردنه کوهنوردان را به صرف اندک میوه موجود در کوله میهمان کردم. در همان نقطه، ناهار را میل کردیم و سپس راه بازگشت را ادامه دادیم.
همه میدانیم که شن اسکی فرسایش کوه را زیاد کرده و برای طبیعت مخرب است، اما باز هم وارد آن میشویم.
پاکوبهای متعدد و متقاطع، گاهی گیجکننده میشود و یکهو میبینی میان شن اسکیها هستی و گاهی هم وسوسه فرود آسانتر و سریعتر باعث میشود راه را از شن اسکی به خارج ادامه ندهی!!!
خلاصه اینکه گاه و بیگاه از شن اسکی و پاکوب ارتفاع کم کردیم تا جایی که کاملاً از هم قابل تفکیک بودند و از آن لحظه پاکوب را به سمت آبشار ادامه دادیم. توقفی برای استراحت و ریزه خواری داشتیم در کنار قله مونا!!! قله مونا نام تخته سنگی است که سال پیش یکی از همنوردان از آن خاطره داشت...
به آبشار رسیدیم و پس از استراحت کوتاهی با تمامی اعضاء فرود را ادامه دادیم. از برفچال کنار آبشار گذشتیم و راه میپیمودیم و راه میپیمودیم. گویا این راه قصد تمام شدن ندارد!! ذهن آماده در این مسیر طولانی و با شیب کم بسیار کمک کننده است.
بالاخره به محل گذر از رودخانه رسیدیم و همانطور که انتظار میرفت، به علت شدت گرفتن ذوب برفها، در بعدازظهر آب رودخانه بالا آمده بود. چارهای جز پوشیدن صندل و کمی پیمایش در رود نبود. به هنگام خروج از رود پاهایمان یخ زده بود، تجربهی سردی داشتیم. همدلی و کمکی که در این بین وجود داشت، سرمای آب را قابل تحمل میکرد. زمان زیادی برای این رد شدن صرف شد و بعد از آن همچنان رفتن و نرسیدن!!
به روستا که رسیدیم، هوا تاریک شده بود. با رسیدن به مینی باس و هندوانه سرخ و شیرین و دلبر، احساس میکردیم برنامهمان تمام شده است اما رسیدن به تهران از میان ترافیک چندین ساعته جاده فشم نیاز به انتظاری التماس گونه دارد.
ساعت از 12:00 نیمه شب گذشته بود که در میدان آرژانتین پیاده شدیم و در نهایت خاطرههایی شیرین از این صعود برایمان به یادگار ماند.
این نیز بگذرد...
اعضاء: محمدباقر مصدق، نحله قناعتیان، محمدحسین لطیفیان، سلمان رضوی، مینا دلیریان، طاهر مهری، محسن کهن پور، امین رحمان زاده، طیبه امینی، حسین مخبری، منا جباری، سعیده بابایی، رضا عزیزمحمدی، محمد خدایی، ملیحه بیگی، علی ترکمان